تاریکی شب*چند پارتی جیمین* p4

_ ۷ سال بعد _*خدمتکاری عاشق عمارت پارک*

موهایش را بویید و بوسه ای به پیشانی کوچولو و قرمز کریستوفر و کلارا زد

"خاله تو چرا بچه نداری؟" Clara

جینا خندید

"برای اینکه شوهر ندارم خاله جون" Jina

کلارا مشتاق در بغل جینا پرید و سرش را به سینه ی او فشرد

"کاشکی شما هم یه نینی دختر داشتی... با من بازی می‌کرد من تنها نبودم!" clara

جینا دیگر بغض نمی کرد...حتی در تنهایی...حتی زمانی که بچه های پارک را در آغوش دارد

" کلارا تو که برادرت رو داری " Jina

"اما همش با هم دعوا موکونیم" clara

لبخند زد و تار های موهایش را بوسید

" درست میشه خاله جان " jina

کلارا سری تکان داد و بیشتر به سینه ی جینا چسبید

"خاله میدونی ...کاشکی به جای پرستار تو مادرم بودی چون مامان کریستوفر رو از من بیشتر دوست داره" clara

"مامانت هم تورو دوست داره هم برادرت،حسود کوچولو!" Jina

بعد از قصه ی کوتاهی،از اتاق بیرون آمد و نفس خسته ای بیرون داد
متوجه جیمین که به کانتر آشپزخانه تکیه داده و به او خیره شده است شد
جلو می آید و بی مقدمه پیشانی اش را خشن و پر از عشق می بوسد ....در دل تاریکی شب!

"من عاشق تو میمونم!" jimin

وجودش پر از آرامش شد .... حتی به غلط !

" منم عاشقت میمونم!"Jina

_end_
دیدگاه ها (۲۶)

تلخ شده p1

تلخ شده p2

تاریکی شب *چند پارتی جیمین* p3

تاریکی شب*چند پارتی جیمین* p2

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط